بهانه گیری یسنا
شکرگذاری
سلام عزیزم امروز یاد گرفتی شکرگذار خداوند باشی در مقابل نعمت هایی که بهمون داده.هروقت چیزی میخوری دستای کوچولوتو بالا می گیری و میگی:ددا اون میسی اب دادی بتنی دادی دغا دادی یعنی خداجون مرسی که بهمون اب بستنی غذا دادی. قربون این همه شیرین زبونیت بشم خدا همیشه نگهدارت باشه عزیز دلم ...
نویسنده :
مامان یسنا
2:06
اولین برف
6سفید برفی من امروز رفتیم تو حیاط برای برف بازی اخه ازدیشب یکریز داره برف میاد اولین برف بازی زندگیت.پارسال هم کوچیک بودی هم اینکه برف زیادی نیومد بخاطر همین میگم اولین برف.اولش نمیومدی ازاینکه کفشات برفی میشد ناراحت میشدی وگریه میکردی ولی کم کم اوردمت کلی گوله برفی برات پرت کردم قاه قاه میخندیدی مامانی قربونت بره که با خنده های تو من جون تازه میگیرم وهمه غمهام یادم میره بعدشم یه ادم برفی کوچیک درست کردیم با کمترین امکانات.چندتا هم عکس گرفتیم اخرش به زور اوردمت خونه الانم از خستگی خوابیدی عزیزم ...
نویسنده :
مامان یسنا
14:31
شیر گرفتن
نفسم
درد دل مادرانه
مسافرت بدون پدر
دخترم ابان۹۲تصمیم گرفتیم بریم شمال البته بدون پدر جون خیلی ذوق وشوق داشتن چون اولین مسافرت تنهایی بود که میرفتیم و می خواستیم چند روز بیشتر وایسیم از یه طرفم دلشوره داشتم چون تو خیلی مریض بودی ولی دیگه بلیط گرفته بودیم شب اومدیم خونه مادرجون خوابیدیم ولی تا صبح بیدار بودیم خیلی حالت بد بودتا صبح مادرجون بخورت داد ولی من باز دلشوره داشتم میترسیدم تو راه حالت بدتر بشهصبح خاله جون رسوندمون ترمینال تا تهران خیلی خوب پیش رفت همه رو خواب بودیترمینال شرق که رسیدیم دیگه ظهر بود ناهار مادرجون کوکو اورده بود خیلی بهمون مزه داد به تو هم سرلاک دادم وتو ماشین دوباره خوابیدی نزدیکای امل بیدار شدی دیگه هیچ خبری از مریضیت نبودنمیدونم مال بخور بود یا اب وهوا...
نویسنده :
مامان یسنا
16:35