مسافرت بدون پدر

دخترم ابان۹۲تصمیم گرفتیم بریم شمال البته بدون پدر جون خیلی ذوق وشوق داشتن چون اولین مسافرت تنهایی بود که میرفتیم و می خواستیم چند روز بیشتر وایسیم از یه طرفم دلشوره داشتم چون تو خیلی مریض بودی ولی دیگه بلیط گرفته بودیم شب اومدیم خونه مادرجون خوابیدیم ولی تا صبح بیدار بودیم خیلی حالت بد بودتا صبح مادرجون بخورت داد ولی من باز دلشوره داشتم میترسیدم تو راه حالت بدتر بشهصبح خاله جون رسوندمون ترمینال تا تهران خیلی خوب پیش رفت همه رو خواب بودیترمینال شرق که رسیدیم دیگه ظهر بود ناهار مادرجون کوکو اورده بود خیلی بهمون مزه داد به تو هم سرلاک دادم وتو ماشین دوباره خوابیدی نزدیکای امل بیدار شدی دیگه هیچ خبری از مریضیت نبودنمیدونم مال بخور بود یا اب وهوای پاک اونجا!چندروزی که اونجا بودیم فقط یه بار رفتیم بازار برات یه ژاکت خریدم یه شبم رفتین مسجد اخه دهه اول محرم بود تو هم مدام می گفتی اقا بده اب نداد ماست نداد نان نداداون چند روز همش جات حیاط بود تامیگفتم چی می کنی می گفتی ناننی بتته یعنی نارنگی بچینم.شب تاسوعا پدرجونتم اومد دنبالمون وباکلی نارنگی وپرتقال وخاطرات شیرین برگشتیم